از خودتان و ديگران سؤال كنيد
سؤال كردن ، فقط فكر مخترعان و دانشمندان را برنمي انگيزد بلكه همه انسانها را به حركت در مي آورد ، چه آن سؤالهايي كه از خودمان مي پرسيم و چه آن سؤالهايي كه از ديگران ميكنيم،سؤالهاي برانگيزاننده فكر بر دو نوع هستند .
سوالهاي نوع اول ،آنهايي هستند كه از خودمان مي پرسيم تا به ما كمك كنند كه بفهميم چه كسي هستيم ، چگونه با ديگران رابطه برقرار كنيم و نيز چگونه بتوانيم مشكلات خود را در زندگي حل كنيم . سوال هاي نوع دوم سوال هايي هستند كه از ديگران مي پرسيم با به آنان كمك كنيم كه به طرز خلاقانه تري درباره خودشان فكر كنند . اين سوالها از جمله عبارتند از : “كاري كه هم اكنون انجام ميدهيد اگر بدان مشغول نمي بوديد چه كار مي كرديد ؟“ و يا “اگر پولي وجود نداشت اين مشكل را چگونه حل مي كرديد ؟“ وقتي خودمان را در موقعيت مشكلي مي يابيم زماني را صرف انديشه درباره سؤال هايي ميكنيم كه لازم است از خود و يا از ديگران بپرسيم . بعضي اوقات سؤال هاي ما شخصي و پيچيده است (واقعا تكليفم با زندگيم چيست؟) و بعضي وقت ها نيز عادي و ساده است (چه چيزي براي شام امشب دوست داريد؟) البته مهم نيست كه سؤال از چه نوعي باشد چرا كه در هر حال فكر انسان را به تحرك وادارمي كند بنابراين ، سؤال از قوه و توان بالايي برخوردار است زيرا كه آن مي تواند انسان را وادار كند كه در مسير كاملا جديدي فكر كند . هيچ كار شايسته اي در اين جهان بدون به كار بستن فرايند خودپرسي انجام نگرفته است . زماني كه اديسون لامپ روشنايي را اختراع مي كرد هزار و دويست بار شكست خورد تا اينكه بالاخره موفق شد آن را روشن كند . خبرنگاري از او پرسيد ، “نظرت درباره هزار و دويست بار شكستي كه خوردي چيست ؟“ اديسون جواب داد ، “من هزار و دويست بار شكست نخوردم بلكه من موفق شده ام هزار و دويست را روشن نشدن لامپ را رديابي كنم . اگر اديسون اولين و يا صدمين و يا هزار و صدو نوزدهمين شكست خود را پذيرفته بود چه بسا كه ما اين نوشته را زير نور شمع مي خوانديم . او در هر تلاشي كه مي كرد و موفقيتي كسب نمي كرد به جاي پذيرفتن شكست به سؤال كردن از خود و فكر كردن در باره آن سوال مي پرداخت . او به همانند همه دانشمندان از خودش سوال مي كرد “چه چيزي بود كه من انتظار داشتم عمل كند ولي عمل نكرد؟“ ، “فرض اشتباه من در اين باره چه بوده است ؟“ . وقتي فرضهاي مقبول و مسلم خود را زير علامت سوال مي بريم به جايي مي رسيم كه ضرورت تغيير آن ها را احساس مي كنيم و از همين رهگذر اين بسا كه ايده هايي كاملا متفاوت با ايده هاي قبلي خود بيابيم . جيمز فرگاسون مخترع فن آوري كريستال مي گويد كه قبل از به كار بستن هر ايده جديدي ، او چندين سوال از خودي مي پرسد كه پيش از هر چيز ، پاسخ دادن به آنها را بر خود واجب مي شمارد ، “آيا از اين طرح و برنامه مي توان اطلاعات تازه ، محصول نو و سود قابل اعتناء بدست آورد؟ آيا نتايجي كه براي اين طرح و برنامه پيش بيني كرده ام مي تواند منابع و هزينه هاي اختصاص يافته بدان را توجيه كند ؟“ فرگاسون در ادامه همين پژوهش ، به پرسيدن سوال هايي مي پردازد كه از جمله آنها عبارتند از : “آيا پاسخ هايي كه دريافت مي كنم طرح و برنامه را موجه جلوه ميدهد؟ آيا نتايجي به چشم مي آيد كه دلالت بر ارزيابي مجدد و بازانديشي در طرح و برنامه داشته باشد؟ آيا نتايج پيش بيني نشده اي وجود دارد كه ضروري باشد آنها را بيابم؟ اگر نتايج پيش بيني نشده اي وجود داشته باشد آيا آنها داراي اهميتي پيش از نتايج برگرفته از بررسي اوليه هستند؟“ فرگاسون براي كامل كردن پژوهش خود ، اين سوال پاياني را از خودش مي پرسد “ آيا من به اين نتيجه قانع و راضي ام؟“
سوال مثبت بپرسيد پاسخ مثبت بگيريد ماممكن است انواع مشابه اي از سوال ها در زندگي روزانه خود به كار بنديم فرض كنيم با كسي كه پولي به ما بدهكار است اختلاف داريم و در اين فكر هستيم كه عليه او شكايت كنيم . از خودمان مي پرسيم “آيا اين دعوا ارزش آن را دارد كه دنبال كنم؟ اگر به نتيجه اي كه به دنبالش هستم برسم آيا آن نتيجه وقت ،زحمت و پولي را كه براي رسيدن به آن ، اختصاص داده ام توجيه مي كند؟“ سپس در ادامه همين بررسي از خود ميپرسيم ، آيا هنوز آن كار براي من ارزشمند است؟ |